در مدح خانم پورذکریا

خانم پورذکریای عزیزم، خانم پورذکریای قشنگم، خانم پورذکریای مهربونمون سلام. (مثل سلام کردن خودتون سر برگه‌های امتحانی، مثل سلام کردن شما بالای برنامه‌ی مطالعاتی.)

اینجا رو شما نمی‌خونید و احتمالا هیچ‌وقت نخواهید خوند ولی شما بهترین و دوست‌داشتنی ترین آدمی هستید که من دیدم. من امسال فهمیدم که می‌شه دکتر و مهندس نشد ولی مفید بود. می‌شه با یه رشته‌ و شغلی که فکرش رو نمی‌کردم مفید بود، انگیزه داد، امید داد.

درد و بلای شما بخوره تو سر مشاورهای مدرسه‌ای که تهدیدم کردن که اگه همینجوری درس بخونی به خانوادت اطلاع می‌دیم. قربون شما برم که پا به پای اشک و گریه‌ی بچه‌ها اشک می‌ریزید، به بچه‌ها می‌گید که خوشگلن، می‌خندن زیبا می‌شن، به بچه‌ها استراحت می‌دین، می‌گید بچه‌ها بهترینن، خوبن، بچه‌ها رو بغل می‌کنید، می‌گید نشخوار فکری‌شون رو تو کاغذ بنویسن و کاغذ رو تو حیاط مدرسه آتیش می‌زنین. شما بچه‌ها رو با خودشون مقایسه می‌کنید، شما مثل خانواده‌ی من نیستید. :)

شما به بچه‌ها می‌گید خودکشی نکنن و این دیروز قلبم رو فشار داد. من قول نمی‌دم خودکشی نکنم ولی اگه خودکشی کردم انگیزه‌ای که برای ادامه‌ دادن زندگی باید از شما می‌گرفتم رو گرفته بودم، هزار برابرش رو گرفته بودم اما آدم‌هایی که وظیفه داشتن انگیزه بهم بدن انگیزه‌م رو گرفته بودن، آدم‌هایی که باهاشون کاری نداشتم اذیتم کردن. درد و بلای شما تو سر آدم‌هایی که زندگی‌م رو خاکستری کردن.

قبلا به این فکر می‌کردم یه روزی کتاب ماتیلدا رو بهتون هدیه بدم و صفحه‌ی اولش شعر نیما رو بنویسم:

《یاد بعضی نفرات

رزق روحم شده‌است

وقت هر دلتنگی

سویشان دارم دست...

روشنم می‌دارد》

اون‌روزی همین شعر رو توی گروه دوازدهم انسانی فرزانگان یک نوشتید و گفتید برای ما ولی خودتون بیشتر لایقش بودید. شما مثل آبِ زلال و سرد می‌مونید، مثل یه تکه از آسمون تمیز و پر از ابر سپید، مثل نور تو شب تاریک، مثل بارون وسط خشک‌سالی. شما کلمه‌ی عشق و محبت هستین که مجسم شده.

دوستتون دارم.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد